روزهای گذشته شاهد فاجعه جدید در گرجستان بودیم. اطلاعات من از موضوع در حدی نیست که به تحلیل شرایط و چرایی آن باشم اما بهانه ای است که از منظر دیگری به نام "جنگ" بنویسم..
در حمله اول آمریکا به عراق در پادگان بودم.رادیو را باز کرده و منتظر اخبار ساعت ۸ بودیم. با بچه ها بساط صبحانه را چیده بودیم و اولین لقمه در دهان که خبر بمباران بغداد را گفت. لقمه در گلویم گیر کرد. گذشت و برج دوقلوها منفجر شد. جنگ با تروریسم و بن لادن و صدام و طالبان وجنگ داخلی یوگسلاوی و ... و امروز گرجستان.
سالها پیش جنگ ترک و ارمنی در باکو دفتعا شروع شد. من تلویزیون باکو را تماشا می کردم که از مردم دنیا برای جلوگیری از نسل کشی کمک می خواست .و برای نشان دادن اوضاع بهم ریخته از سطح شهر گزارش می کرد. در مصاحبه ای با یک خانم میانسال نکته جالبی نهفته بود. این خانم گفت آخه چی شده چرا به جان هم افتاده ایم وهمدیگر را می کشیم . ما که تا دیروز در کنار هم زندگی می کردیم و حتی از ارمنیها دختر می گرفتیم و به آنها دختر می دادیم. این جملات ساده سالهاست در گوشم طنین دارد.
جنگ چیز بدی است. بدتر از هرچیز . بدتر از هر موقعیت و بدتر از هر ننگی که دامن بشریت را در تاریخ آلوده . هیچ توجیهی برای کشتن انسانها قابل قبول نیست بخصوص آنهایی که طراح جنگها هستند در کناری می آسایند و در جوی خون بیگناهان و سربازانی که برای دفاع از دین و وطن بسیج شده اند امتیاز صید می کنند.
روزی در نقطه صفر مرزی بودم و با خود می اندیشیدم که مرزهای جغرافیایی چقدر بی معنی هستند. مردمی که در دو طرف مرز زندگی می کنند چه تفاوتی با هم دارند و چه خصومتی که می توانند در یک لحظه چنان تحریک شوند که حتی به کودکان خردسال یکدیگر نیز ترحم نکنند.
بیچاره مردمان که فدای داد و ستد امتیاز بین صاحبان زر و زور و تزویرند.